کتاب عروس

سایتی با بهترین مقالات و جامع ترین کتاب های زناشویی

کتاب عروس

سایتی با بهترین مقالات و جامع ترین کتاب های زناشویی

داستانک

مرد رو به آبگیر کرد و گفت : حیف از این آب خنک و پاک که تا چند وقت دیگر یا خواهد خشکید یا به مرداب تبدیل می شود . سپس خم شد تا خودش را درآب نگاه کند که نگین کلاهش در آب افتاد .آبگیر که حرف مرد را شنید . در دلش غوغایی بر پا شد . آنقدر موج زد که تخم هیچ حشره ای یا گیاه هرزی نتوانست در آن رشد کند بارانهای فصلی هر سال پر آب ترش کرد ، اما او هنوز خشمگین بود . سالها بعد مسافر که به پیرمرد فرتوتی تبدیل شده بود از کنار آبگیر که حالا دریاچه ای زیبا و مواج بود گذشت وگفت :عجب!سالها قبل در اینجا آبگیر کوچکی بود. آبگیرهای کوچک در مقابل در یاچه ای به این بزرگی حقیرند . آبگیر دیگر خشمگین نبود . نگین کلاه مرد را به سویش پرتاب کرد.

نمی دانی .نمی دانی .نمی داند

خداوندا  

تورا به خاطر تمام آنچه دادی !!!! 

به خاطر آنچه ندادی !!!!! 

دادی و پس گرفتی !!!!!!!! 

خواهی داد!!!!!!!!!! 

خداوندا  

تورا به خاطر آنچه ضرر من بود و خواستم و تو از سر مهربانی ندادی !!!!!!!! 

خداوندا  

به خاطر درد هایی که دادی تا به یاد درد مندان باشم !!!!!!!!!! 

خداوندا تو را به خاطر آنچه که ندادی .....نمی دهی .......دادی .........شاید بدهی ...... 

ازم گرفتی ........به دیگران دادی.......... 

شکر می گویم !!!!!!!!!!!!! 

چون هر کاری بکنی تنها برای این است که بفهمم هستی . 

همیشه و آنکه نیست منم . 

من که راحت فراموشت می کنم و به خاطر اندک تو را می فروشم .

تک نگاه

نگرانی فردا چیزی به شما نمی دهد

فقط

شادی امروزتان را خراب می کند

تنهایی

خدایا

ان روزکه منتنهای تنها بودم...

عشقم مرا تنهاگذاشت ورفت...

تنهایم گذاشت تا توی تنهاییبمیرم.......

خدایا می گویندتو تنهایی و 

دردتنهایی رامی دانی...

پس تو رابه تنهاییم قسم

او را درتنهایی .....

تنهایش بگذارتا بفهمدمن

درتنهایی ها چه کشیدم...


و حس کندتنهایی چه رنجی دارد

خدایاشوخی کردم باورنکنی

خاطات مجردی

 هروقت سر روئ بالشتم میگذاشتم۰

ساعت هابه تومئ اندیشیدم 

غافل ازاینکه تو در رویایت همراه کس دیگرئ سرئ به کهکشان هامئ زنئ ۰

قضیه را وقتی فهمیدم که از عشق داشتم می مردم.

 فقط می خواستم بفهمم که در آسمان ها چه دیدی .

 دیدی که در آسمانها هم عشق هست .

حس کردی ماه برای دیدن معشوقش زمین چگونه شب بی خوابی می کشد .

تو از ان بالاها در تاریکی شب مرا دیدی.

آری من بودم

 کسی که زیر درخت احساس

 برای تو میوهای سرخ بودن می چیدم .

خیلئ زود گذشت....تازه من به تو عادت کرده  بودم 

 به نفسهایت به دستهایت ...


یادت هست تو آن روز کنار برکه ی ده مان به شوخی گفتی: برای تو شاخه ی رزی خواهم اورد!

ولئ من باور کردم !!!

وتمام ثانیه های عمرم برائ هدیه ات چشم به راه ماندم

از ان موقع تا امروز انتظار کشیدم....

پس تو کی می ایی عزیز دلم

شقایقم